توضیحات
نسل سوخته
رمان نسل سوخته بر اساس داستان واقعی
نویسنده شهید سید طاها ایمانی
#قسمت اول داستان دنباله دار نسل سوخته: نسل سوخته
دهه شصت … نسل سوخته …
هیچ وقت نتونستم درک کنم چرا به ما میگن نسل سوخته… ما نسلی بودیم که … هر چند کوچیک … اما تو هوایی نفس کشیدیم که … شهدا هنوز توش نفس می کشیدن… ما نسل جنگ بودیم …
آتش جنگ شاید شهرها رو سوزوند … دل خانواده ها رو سوزوند … جان عزیزان مون رو سوزوند … اما انسان هایی توش نفس کشیدن … که وجودشون بیش از تمام آسمان و زمین ارزش داشت … بی ریا … مخلص … با اخلاق … متواضع … جسور … شجاع … پاک … انسان هایی که برای توصیف عظمت وجودشون … تمام لغات زیبا و عمیق این زبان … کوچیکه و کم میاره …
و من یک دهه شصتی هستم … یکی که توی اون هوا به دنیا اومد … توی کوچه هایی که هنوز شهدا توش راه می رفتن و نفس می کشیدن … کسی که زندگیش پای یه تصویر ساده شهید رقم خورد …
من از نسل سوخته ام … اما سوختن من … از آتش جنگ نبود …
داشتم از پله ها می اومدم بالا که چشمم بهش افتاد … غرق خون … با چهره ای آرام … زیرش نوشته بودن … “بعد از شهدا چه کردیم؟ … شهدا شرمنده ایم” …
چه مدت پای اون تصویر ایستادم و بهش نگاه کردم؟ … نمی دونم … اما زمان برای من ایستاد … محو تصویر شهیدی شدم که حتی اسمش رو هم نمی دونستم …
مادرم فرزند شهیده … همیشه می گفت … روزهای بارداری من … از خدا یه بچه می خواسته مثل شهدا … دست روی سرم می کشید و اینها رو کنار گوشم می گفت …
اون روزها کی می دونست … نفس مادر … چقدر روی جنین تاثیرگذاره … حسش … فکرش … آرزوهاش … و جنین همه رو احساس می کنه …
ایستاده بودم و به اون تصویز نگاهمی کردم … مثل شهدا …
اون روز … فقط ۹ سالم بود …
.
.
.
#قسمت دوم داستان دنباله دار نسل سوخته: غرور یا عزت نفس
اون روز … پای اون تصویر … احساس عجیبی داشتم … که بعد از گذشت ۱۹ سال … هنوز برای من زنده است …
مدام به اون جمله فکر می کردم … منم دلم می خواست مثل اون شهید باشم … اما بیشتر از هر چیزی … قسمت دوم جمله اذیتم می کرد …
بعضی ها می گفتن مهران خیلی مغروره … مادرم می گفت… عزت نفس داره …
غرور یا عزت نفس … کاری نمی کردم که مجبور بشم سرم رو جلوی کسی خم کنم و بگم …
– ببخشید … عذرمی خوام … شرمنده ام …
هر بچه ای شیطنت های خودش رو داره … منم همین طور… اما هر کسی با دو تا برخورد … می تونست این خصلت رو توی وجود من ببینه …خصلتی که اون شب … خواب رو از چشمم گرفت …
صبح، تصمیمم رو گرفته بودم …
– من هرگز … کاری نمی کنم که شرمنده شهدا بشم …
دفتر برداشتم و شروع کردم به لیست درست کردن … به هر کی می رسیدم ازش می پرسیدم …
– دوست شهید داشتید؟ … شهیدی رو می شناختید؟ … شهدا چطور بودن؟ …
یه دفتر شد … پر از خصلت های اخلاقی شهدا … خاطرات کوچیک یا بزرگ … رفتارها و منش شون …
بیشتر از همه مادرم کمکم کرد … می نشستم و ازش می خواستم از پدربزرگ برام بگه … اخلاقش … خصوصیاتش … رفتارش … برخوردش با بقیه …
و مادرم ساعت ها برام تعریف می کرد …
خیلی ها بهم می خندیدن … مسخره ام می کردن … ولی برام مهم نبود … گاهی بدجور دلم می سوخت … اما من برای خودم هدف داشتم …
هدفی که بهم یاد داد … توی رفتارها دقت کنم … شهدا … خودم … اطرافیانم … بچه های مدرسه … و … پدرم …
مشخصات محصول
- فرمت محصول: pdf
- تعداد صفحات: ۳۰۷
- حجم فایل:۳ مگابایت
دیدگاهها (0)
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.